من مادر تنبلی هستم؛ سر و کارم با کلمات است اما نوشتن در وبلاگ دخترم برایم سختترین کار شده... راستش از این ماجرای یورز نیم و پسورد وارد کردن بدم میآید و هر بار چیزی به ذهنم میرسد، تنبلی میکنم.
روزهای من و هانا میگذرد و هر روز پر از چیزهای تازه است. این ماهها سراسر مبهوت شیوهی یادگیری زبان او هستم. اینکه چطور کلمات را از میان واژههایی که ما به کار میبریم برمیدارد و به جا و به موقع استفاده میکند. این که چهقدر درست این کار را میکند. اینکه چهقدر عجیب میفهمد کلمهها -حتا زمانی که خطاب به او گفته نمیشوند- چه معنایی دارند. راستش حالا که خودم هم در حال یادگرفتن یک زبان تازه هستم، این پیچیدگیها بیشتر به چشمم میآید و به او حسرت میخورم که زبان را این قدر طبیعی و ساده یاد میگیرد.
هانا حالا یک ماهی را هم به مهدکودک سوئدی رفته و آنجا با زبان خودش با انها ارتباط برقرار میکند. هرچند تعدادی از کلمات مانند نام میوهها و سلام و خداحافظی را به زبان جدید یاد گرفته، اما همچنان میداند که آنها به زبان دیگری حرف میزنند و به همین دلیل در مواجهه با غیرایرانیها - که آن را هم خودش تشخیص میدهد- به زبانی غریب حرف میزند. با پر، دوست ما، با آماندا و پسرش روبن و خلاصه هرکسی که سرش طلایی است، اینطوری حرف میزند!
اما چیزی که بیش از همه برایم مهم و عجیب است، درک او از عشق و محبت و تلاشش برای حفظ رابطه ی تنی و بدنی با من است. همیشه میخواهد در آغوش من باشد و با این لپتاپ رابطهای خصمانه دارد. از من میخواهد آن را کنار بگذارم و او را بغل کنم. دستم را از روی کیبورد برمیدارد، میبوسد و میگوید: دست تو رو دوس دارم! میرود و میآید و مرا میبوسد. توی آغوش من حسی را دارد که درکش نمیکنم... نهایت آرامش و عشق و من همچنان تعجب میکنم: من که آنقدرها مادر خوبی نیستم... چرا اینهمه مرا دوست داری؟
از اول جولای که تعطیلات تابستانی شروع شده، هانا خودش به دستشویی میرود. خودش که نه... منظورم این است که میگوید: "جیش دارم...جیش دارم...جیش دارم... "و روی لگن مینشیند. خیلی کم پیش آمده که نتواند خودش را نگهدارد و من هم توانستهام به این موضوع حساسیت نداشته باشم... خاطرهی بدی دارم از کودکیهای خودم و حساسیت مادرم به جیش بچه... و راستش، اصلا فکر نمیکنم جیش هانا، خیلی چیز کثیفی باشد!
No comments:
Post a Comment