Tuesday, November 27, 2012

تعجب و تاریکی



عادت چه‌ها که نمی‌کند با آدم. شب‌های اولی که در این شهر ساکن شده بودیم، سر یک ساعت‌هایی انگار همه با هم از خواب می‌پریدیم. شاید هم هانا می‌پرید و ما از تکان‌های او بیدار می‌شدیم. او اما آرام و بی‌صدا، در تاریکی شب، توی رخت‌خواب می‌نشست و با تعجب به محیط اطراف اتاق و تصویری که از پنجره‌ تو می‌زد، چشم می‌دوخت. چشم‌هایش کاشفان وضع تازه بودند و حالت صورت و نگاهش ما را در همان خواب آلودگی به خنده می‌انداخت. هانا حالا عادت کرده است و شب‌ها دیگر تعجب نمی‌کند.
جاهای تازه در اولین برخورد راز‌آلودند انگار. مخصوصا اگر برای زندگی واردشان بشوی. این تازگی تاثیر غریبی هم دارد گویا بر چشم‌ها و چگونه دیدن‌شان. شاید هم برای من این‌طور است. این‌طور که ابعاد و اندازه‌ها بزرگ می‌شوند و من کوچک. همه چیز کمی ترسناک می‌شود و نگرانی سهمی پیدا می‌کند در همه چیز، حتا در از خانه بیرون زدن. کمی طول می‌کشد تا اندازه‌ها به وضعیت واقعی‌شان برگردند و بعد که وضعیت عادی شد، فکر می‌کنم چه‌قدر آن‌چه می‌دیدم با آن‌چه هست فرق دارد.
همین است شاید که پرسش کرده‌اند آیا آن‌چه ما می‌بینیم واقعا همان است که هست؟
عادت اما همه چیز را عادی می‌کند. بچه و آدم‌بزرگ هم ندارد. کاش می‌شد یک‌بار دیگر آن نگاه متعجب هانا را ببینم. این‌بار حتما ضبطش می‌کنم. گرچه این روزها ضبط کردن هم دیگر عادت شده است. عادت و عادی.


این نوشته‌ی بابای هاناست. دیدم بیش ار هرکسی به هانا مربوط است و ما. گذاشتم این‌جا هم ثبت شود.

Friday, November 16, 2012

هیجان‌انگیزها

خیلی هیجان‌انگیز است وقتی کودکت به مرحله‌ای می‌رسد که می‌تواند دستورهای ساده را اجرا کند. در را ببندد و باز کند، چراغ را خاموش و روشن کند، موبایلت را بیاورد، کنترل تلویزیون را بدهد دستت، شلوارش را در بیاورد و حتا چیزی بدهی دستش ببرد سر میز با برگرداند به آشپزخانه! آدم وسوسه می‌شود این دستورها را تکرار کند... برای او هم این کار معنای بدی ندارد. لذت می‌برد از این که می‌بیند کاری را می‌تواند خودش به تنهایی انجام دهد.
لذت دیگر این است که می‌بینی کودکت چطور کلک زدن را یاد می‌گیرد. اگر دعوایش کنی، می‌]‌خواهد با خنده و شوخی موضوع را عوض کند، یا خودش را بزند به آن راه... یا به اصرار وادارت کند به آشتی.
چیزهای هیجان‌انگیز زیاد است. یادگرفتن کلمه‌های تازه، توانایی‌های جدید و کشف روابط آدم‌ها و من خودش.... اصرارش به مالکیت داشتن و حرف خود را زدن و جای خود را داشتن...راست می‌گویند اطرافیان! این اصرار و پافشاری را حتمن از من به ارث برده‌ای که با وجود ضعف‌هایی که دارم، هرگز اهل کوتاه آمدن نیستم.