دخترم بزرگ شده است. حالا دیگر خواستههایش برایش معنی پیدا کردهاند. لجبازی را میفهمد. عصبانیت را. توجه کردن را. بیتوجهی را.
ما کی برایش پدر و مادر شدیم؟
کی ما را شناخت؟
کی یاد گرفت بترسد؟
کی توانست بنشیند؟
ما تقریبن تمام روز باهمیم؛ خانوادهی سه نفری ما این فرصت را دارد که تمام روز با هم باشد. این اتفاق خوبی است که باعث میشود من و رضا فکر کنیم سختیهای این روزگار ارزشش را دارد. این که میتوانیم سهتایی دور میز بنشینیم و غذا بخوریم. که با هم بخوابیم و با هم بیدار شویم. خیلی چیزها هست که هانا ندارد. از اسباببازیهای رنگارنگ و اتاق رویایی .... اما در عوض ما باهمیم. امیدوارم روزی مرا سرزنش نکند. هرچند این روزها هم میگذرد .... میدانم.
ما کی برایش پدر و مادر شدیم؟
کی ما را شناخت؟
کی یاد گرفت بترسد؟
کی توانست بنشیند؟
ما تقریبن تمام روز باهمیم؛ خانوادهی سه نفری ما این فرصت را دارد که تمام روز با هم باشد. این اتفاق خوبی است که باعث میشود من و رضا فکر کنیم سختیهای این روزگار ارزشش را دارد. این که میتوانیم سهتایی دور میز بنشینیم و غذا بخوریم. که با هم بخوابیم و با هم بیدار شویم. خیلی چیزها هست که هانا ندارد. از اسباببازیهای رنگارنگ و اتاق رویایی .... اما در عوض ما باهمیم. امیدوارم روزی مرا سرزنش نکند. هرچند این روزها هم میگذرد .... میدانم.