Monday, March 6, 2017

شش سالگی

ساعت بیولوژیک «بزرگ شدن» به موقع زنگ می‌زند. درست روز یک‌سالگی‌اش راه افتاد و تا شش ساله شد، دندانش لق شد. قبلش هی از من می‌پرسید کی دندانم می‌افتد و من نمی‌توانستم هیچ تاریخ مشخصی بدهم. دستش مدام توی دهنش است تا لق شدگی را دقیق و درست حس کند و تجربه کند و بچشد. منتظر است تا سکه طلا زیر بالشش پیدا کند.
امروز از من می‌پرسد آیا Egypten (مصر) در عالم واقع وجود دارد؟ می‌گویم آره و با هیجان درباره «رامی عصام» دوست خواننده مصری‌مان حرف می‌زنم و می‌گویم مصری است. می‌پرسد می‌شود برویم مصر؟ می‌گویم آره، می‌توانیم برویم و چیزی را که به آن می‌گویند «اهرام» ببینیم، حرفم را قطع می‌کند و می‌گوید pyramider و درباره آن و درباره فرعون‌ها برایم توضیح می‌دهد.
دیروز که یک حرف گنده زده بود، ازش پرسیدم اینها را از کجا می‌دانی؟ گفت کارتون. از کارتون‌ها خیلی چیز یاد می‌گیرم و به همین خاطر است که می‌گویم برایم کارتون بگذارید. همان دیروز به او کلمه «غیرمنصفانه» را یاد دادم، غیرمنصفانه و «غیرعادلانه». صبح بهم می‌گوید اینکه او نمی‌تواند امروز هم بستنی بخورد، غیرمنصفانه است. او هم به من اصطلاحات سوئدی یاد می‌دهد. 
حیف که من وقت ندارم کارتون ببینم!