Tuesday, February 28, 2012

دخترم یک ساله شد

یک سال پیش در چنین روزی، من خوشبخت‌ترین زن عالم بودم که در خلسه‌ی بعد از تولد تو فرو رفته بودم. هنوز هم وقتی به آن لحظه‌ها فکر می‌کنم احساس می‌کنم در دریایی از نور غرق می‌شوم. تو، غریبه‌ی کوچک، چه زود آشنای دلم شدی .... من مادر فوق‌العاده‌ای نیستم. یک مادر کامل و بی‌نقص نیستم .... اما سعی می‌کنم کافی باشم. سعی می‌کنم برای تو چیزی کم نباشد؛ هر‌چند دستم به همه‌ی چیز‌ها نمی‌رسد تا برایت فراهم کنم.
نارنینم دخترم ... لحظه‌لحظه همراهم بودی در این یک سال، در تمام بالا و پایین‌های زندگی ما، همه‌جا تو را روی آن کریر کوچک همراه خود‌مان کشاندیم، در سرما و گرما، صبور بودی و آمدی. دلم می‌خواهد یک جایی، خیلی زود سفرمان به انتها برسد؛ جایی که فرصت داشته باشم برای آینده‌ی به‌تری برایت برنامه‌ریزی کنم که تو بتوانی خودت را کشف کنی و راهت کم‌تر نا‌هموار باشد.
هانا جانم!
با تو ناب‌ترین لذت‌ها را تجربه کردم؛ لذت داشتن تو زیر پوستم، تکان خورد‌نت توی دلم، نفس کشیدنت همراهم، لمس گرمای پوستت روی سینه‌ام، دیدن آرامشی که با مکیدن شیر داری، نفس‌هایت در خواب، عادت‌های منحصر به فردت، حس فردیت و یگانگی‌ات با خصوصیت‌هایی که فقط مال توست .... این‌ها تجربه‌هایی هستند که اصلن قدرت توصیف‌شان را ندارم.
به خاطر لحظه‌های شیرینی که با بودنت به من دادی متشکرم.