Sunday, August 28, 2016

نه به فارسی شلخته

هرگز با هانا بچه‌گانه حرف نزده‌ایم؛ دایره‌ی لغات‌مان همواره باز و وسیع بوده، کلمات درست، بدون تلفظ غلط و پس و پیش کردن کلمات و تشویق هیجانی غلط‌های کودکانه با حس «وای چه ناز می‌گی» یا «یه بار دیگه بگو غلابی» -به رغم شیرینی‌اش- توی کارمان نبوده.
توی خانه زبان رسمی فارسی است و هرگز از کلمات سوئدی وسط فارسی برای رساندن مفهوم استفاده نمی‌کنیم: مثلا نمی‌گوییم «هانا من دیگه اورکا نمی‌کنم باهات بیام بیرون، به جای «من نمی‌کشم دیگه باهات بیام بیرون!»(این طوری حرف زدن را من برای آدم بزرگ‌ها هم نمی‌پسندم چه برسد بچه‌ها.)
اگر مفهومی را نمی‌فهمد، ممکن است من یک بار معادل سوئدی‌اش را برای توضیح به او بگویم اما نه بیشتر. شب‌ها اگر برایش کتاب سوئدی بخوانم، شب بعدی نوبت کتاب فارسی است.
نتیجه این قانون‌های جدی این بوده که هانا گرچه به سوئدی زبان باز کرده، اما فارسی‌اش خوب و بدون غلط و با دایره لغات وسیع است. نه سوئدی‌اش از بقیه ضعیف‌تر است، نه فارسی‌اش کمتر از فارسی یک بچه ۵ ساله ساکن ایران؛ حتی از خیلی از بچه‌های ایرانی ساکن ایران که فارسی را غلط و شلخته حرف می‌زنند قوی‌تر است.
بسیار دیده‌ام که بچه‌های مهاجر ایرانی خیلی زود یادگیری زبان فارسی را متوقف می‌کنند و پدر و مادرها با یک دایره محدود لغات فارسی با آنها حرف می‌زنند به این خیال که زبان فارسی دیگر برای بچه کاربرد ندارد و بچه باید زبان اولش را یاد بگیرد و همین برایش کافی است.
اما به نظر من زبان فارسی فارغ از ارزش‌هایش به عنوان زبان حداقل ۱۰۰ میلیون نفر انسان و اینکه مهم ترین روش ارتباطی این بچه‌ها با پدرو‌مادرها و اقرام جامانده در ایران است، یک مهارت ذهنی و یک ارزش اضافه در کارنامه توانایی‌های یک بچه است.

Thursday, January 21, 2016

راز جاودانگی

هانا از اتاق بیرون می‌دود و می‌گوید: «مامان شاید ما آدم‌های قصه‌ایم؛ آدم‌های قصه‌ای که مادری برای بچه‌هایش می‌گوید.»
می‌گویم: «شاید. من هم گاهی همین فکر را می‌کنم.»
می‌گوید: «خب پس نمی‌میریم؛ چون قصه‌ها هرگز نمی‌میرند.»
یک ماه دیگر پنج سالش می‌شود.