هانا خواندن را شروع کرده است؛ به طبیعیترین شکل و بدویترین حالت. او روی جعبهها و جلد کتابها و تابلوی مغازهها را نگاه میکند و آنچه را که میبیند میخواند.
مثلا میخواند که روی در بزرگ شیشهای مرکز خرید نوشته شده: هانا باید با پله برقی بازی کند (اینجا پله برقی هست).
یا میخواند که روی جعبه سریال صبحانه نوشته شده: این تو یک کیف است (اگر سه تا از اینها بخرید، یک کیف جایزه میگیرید).
یا میتواند بخواند که داستان هر کتاب چیست، موشی که میرود، جغدی که بیدار است و حیواناتی که جشن میگیرند.
هانا خواندن را شروع کرده است؛ لذت بزرگ خواندن را. و من از خودم میپرسم آیا او هرگز به زبانی که من مینویسم خواهد خواند؟ چند تا از این کلمات برایش نامفهوماند؟
×
حافظهاش شگفتزدهام میکند؛ خاطراتش از گذشتههایی که برای سه سالگی آدم میتوانند خیلی دور باشند. اما او به یاد دارد. جزئئیات آدمها، مکانهایی که رفتهایم، کارهایی که کردهایم و قولی که دادهایم. حتی احساسی را که در گذشته داشته.
پیدا کردن سلیقه و نظر... این بیشتر شگفتزدهام میکند. اینکه از مدتها پیش برای خودش صاحب گزینشی از اشیا، طعمها، طرحها و مدلها شده.
تشخیص زیبایی و زشتی، آن هنگامی که میخواهد بین شورتهای زنگیاش، آن را که عکس قلبهای کوچک دارد انتخاب کند. آن زمان که پیراهن یا کفش من و پدرش به چشمش زیباتر از دیگری میآید. آن وقتی که فکر میکند لباسی را نخواهد پوشید.
اینها شگفتزدهام میکند؛ چون میبینم چطوری یک آدم شکل میگیرد، چطوری میشود یکی مثل من و ما، با احساسات عمیق و پیچیده. بینی -روانشناس و دوست ما- میگوید همه چیز تا شش سالگی اتفاق میافتد. تا سه سال آینده.
و حالا نیمی از آن هانای آینده معلوم شده است.
مثلا میخواند که روی در بزرگ شیشهای مرکز خرید نوشته شده: هانا باید با پله برقی بازی کند (اینجا پله برقی هست).
یا میخواند که روی جعبه سریال صبحانه نوشته شده: این تو یک کیف است (اگر سه تا از اینها بخرید، یک کیف جایزه میگیرید).
یا میتواند بخواند که داستان هر کتاب چیست، موشی که میرود، جغدی که بیدار است و حیواناتی که جشن میگیرند.
هانا خواندن را شروع کرده است؛ لذت بزرگ خواندن را. و من از خودم میپرسم آیا او هرگز به زبانی که من مینویسم خواهد خواند؟ چند تا از این کلمات برایش نامفهوماند؟
×
حافظهاش شگفتزدهام میکند؛ خاطراتش از گذشتههایی که برای سه سالگی آدم میتوانند خیلی دور باشند. اما او به یاد دارد. جزئئیات آدمها، مکانهایی که رفتهایم، کارهایی که کردهایم و قولی که دادهایم. حتی احساسی را که در گذشته داشته.
پیدا کردن سلیقه و نظر... این بیشتر شگفتزدهام میکند. اینکه از مدتها پیش برای خودش صاحب گزینشی از اشیا، طعمها، طرحها و مدلها شده.
تشخیص زیبایی و زشتی، آن هنگامی که میخواهد بین شورتهای زنگیاش، آن را که عکس قلبهای کوچک دارد انتخاب کند. آن زمان که پیراهن یا کفش من و پدرش به چشمش زیباتر از دیگری میآید. آن وقتی که فکر میکند لباسی را نخواهد پوشید.
اینها شگفتزدهام میکند؛ چون میبینم چطوری یک آدم شکل میگیرد، چطوری میشود یکی مثل من و ما، با احساسات عمیق و پیچیده. بینی -روانشناس و دوست ما- میگوید همه چیز تا شش سالگی اتفاق میافتد. تا سه سال آینده.
و حالا نیمی از آن هانای آینده معلوم شده است.