انتخاب زیباترین کلماتی که از هانا شنیدهام آسان نیست... باید بین آن نیمهشبی که از اتاق تاریکش صدا کرد: «ماما» و قلبم را تکه تکه کرد و کشف هر روزهی کلماتش انتخاب کنم.
حالا هانا میتواند به سبک خودش -خیلی هم خوب- «مرغ سحر» را بخواند. ترانهی محبوبش «لالایی» است؛ گنجشک لالا، شبتاب لالا. آن را هم خوب و دست و پا شکسته میخواند.
اما چیزی که واقعن میرود توی قلبم این روزها، «بعل، مامانی» است. غلط تایپی نیست. میگوید بعل و منظورش بغل است. بین دو کلمه مکثی دارد. معنیاش این است که میخواهم بروم بغل مامان! با چنان حسی این جمله را میگوید که به راستی دوست دارم همیشه پاسخ مثبت بدهم. به خصوص شبها - نیمهشبها- که یک بار میگوید و به آن یک کلمهی «لالایی» هم اضافه میکند که یعنی: لالایی بخوان...
نمیدانم رضا کدام کلماتش را دوست دارد؛ شاید این را که موقع غذا خوردن، وقتی من ازش میخواهم برود و بابا را صدا کند، دوان دوان میرود و میگوید:«بابا جیزا، بیا!»
دیگران چه؟
مثلن مادربزرگ و پدربزرگ و خاله و دایی و عموی دورش؟
اینکه دستش را دراز میکند سمت صفحهی لپ تاپ و میگوید: «عاله، بیا... مامانی، بیا... دایی، بیا... مامان انسیه، بیا... ایلا، بیا...»
و افسوس که کسی نمیتواند بیاید.
حالا هانا میتواند به سبک خودش -خیلی هم خوب- «مرغ سحر» را بخواند. ترانهی محبوبش «لالایی» است؛ گنجشک لالا، شبتاب لالا. آن را هم خوب و دست و پا شکسته میخواند.
اما چیزی که واقعن میرود توی قلبم این روزها، «بعل، مامانی» است. غلط تایپی نیست. میگوید بعل و منظورش بغل است. بین دو کلمه مکثی دارد. معنیاش این است که میخواهم بروم بغل مامان! با چنان حسی این جمله را میگوید که به راستی دوست دارم همیشه پاسخ مثبت بدهم. به خصوص شبها - نیمهشبها- که یک بار میگوید و به آن یک کلمهی «لالایی» هم اضافه میکند که یعنی: لالایی بخوان...
نمیدانم رضا کدام کلماتش را دوست دارد؛ شاید این را که موقع غذا خوردن، وقتی من ازش میخواهم برود و بابا را صدا کند، دوان دوان میرود و میگوید:«بابا جیزا، بیا!»
دیگران چه؟
مثلن مادربزرگ و پدربزرگ و خاله و دایی و عموی دورش؟
اینکه دستش را دراز میکند سمت صفحهی لپ تاپ و میگوید: «عاله، بیا... مامانی، بیا... دایی، بیا... مامان انسیه، بیا... ایلا، بیا...»
و افسوس که کسی نمیتواند بیاید.
No comments:
Post a Comment