Thursday, July 18, 2013

تن ما، تن هانا


من فهمیدم که خیلی با بقیه فرق داریم ما. ما با تن هانا خیلی عادی برخورد کرده‌ایم. تن هانا یک چیز عادی است؛ «زشت» و «عیب» و «پوشاندنی» نیست. هانا می تواند تن مادر و پدرش را هم ببیند (حالا پوشاندنی‌ها را می‌پوشانیم البته!) اما این‌که این تن برایش یک چیز دوست داشتنی باشد و بتواند درباره‌اش حرف بزند، برای من خیلی مهم است. توی تاپیک‌هایی که مادران بچه‌های هم‌سن هانا عضو آن هستند، دیدم که همه با فخر فروشی درباره‌ی این حرف می‌زنند که بچه‌شان حساسیت دارد به تن برهنه، به بزرگ‌ترها تذکر می‌دهد که خودشان را بپوشانند و این کلمات زشت و عیب و بد ورد زبان‌شان است. خب ما این طوری نیستیم. من خودم مدت‌ها با تن خودم مشکل داشتم. پوشاندن باعث شده بود که وسواس‌هایی درباره‌ی زشتی و زیبایی‌ تنم پیدا کنم، هراس گناه و عذاب وجدان که بماند. دیدن تن دیگران هم برایم تبدیل به زمینه‌ی کنج‌کاوی شده بود. این که اگر کسی را لخت‌تر از حد معمول ببینم، بیش‌تر نگاهش کنم- حتا شاید همین حالا هم همین طور باشم. به همین نسبت هم مسائل جنسی برایم حساسیت‌برانگیز بود. دوست ندارم هانا هیچ ولع و کنج‌کاوی‌ای نسبت به تن آدم‌ها داشته باشد(تن، یعنی همین دست و پا و بالاتنه و ...).
در مقابل ان خانواده‌ها ما لابد خیلی بی‌حیا هستیم! اما  وقتی نوشته‌های آن مادرها را می‌خوانم، می‌بینم که واقعا ترجیح می‌دهم هانا همین‌طوری دنیا را ببیند، که از سینه‌ی انسان، برداشت سکشوال نداشته باشد، نگاهش به آدم‌ها این‌قدر از پشت پرده‌ی جنسیت نباشد. 
تصویر پررنگی دارم از 10 سال قبل: از پنجره‌ی آشپزخانه‌ی خانه‌ام، می‌توانستم خانه‌ی همسایه‌مان را ببینم. اصراری به کشیدن پرده و پوشاندن خود نداشتند. یک خانواده‌ی چهارنفره بودند. دو نوجوان و پدر و مادرشان. همه‌شان شلوارک می‌پوشیدند و تاپ تن‌شان بود. اولین بار که دیدم‌شان چشم‌هایم گشاد شد. به نظرم زشت می‌رسید. آن حجم هویدا از بدن انسان به نظرم غریب می‌رسید. بعدها فهمیدم که آن‌ها عادی بودند، اما نگاه من عادی نبود. 
از آن نگاه مردسالاری که می‌گوید دختر باید تنش را از پدرش بپوشاند بدم می‌آید. از نگاهی که پسر نوجوان را متهم به نظر داشتن به تن مادر می‌کند. بله... من هم مثال‌های زیادی از تجاوز خانوادگی شنیده‌ام، اما جایی نشنیده‌ام که پوشاندن مانع این تجاوزها شده باشد!

No comments:

Post a Comment