دخترم عاشق سوئد است و از سفر میترسد. خیال میکند از تمام خطرهای جهان اینجا در امان است. نگران است هرجایی بیرون اینجا، غنا باشد- که از دوستی در مهدکودک شنیده مردمش فقیرند- یا سوریه باشد که تصاویر کشتار بچههای خان شیخون را ناخواسته در اخبار تلویزیون دیده. اسم هر کشوری که به میان بیاید، میپرسد آیا آنجا جنگ نیست؟ و بدترین آدمهای جهان به نظرش دزدها هستند.
برایش توضیح دادهام که دزدها انوع مختلف دارند: دزدهایی که خرده میدزدند، دوچرخه و کیف و گوشی آدمها را، یا دزدهایی که کلان میدزدند؛ ثروت میل مردم را یا آرامش و امنیتشان را. از ایران، اسم احمدینژاد را شنیده، قالیباف و روحانی را در مناظرهها. مجبور شدم برایش بگویم که ما هیچکدام اینها را دوست نداریم، چون سرزمین محبوبمان را به یک زندان بزرگ تبدیل کردهاند؛ جایی که ما را هم از میلههای آهنی مرزهایش راه گذر نیست.
در میان تمام دزدیهای خرد و کلان، میشود «وطن» را هم از کسی دزدید؛ همراه درختها و کوهها و آسمانش و من هم مثل هانا فکر میکنم بدترین آدمهای دنیا دزدها هستند.
برایش توضیح دادهام که دزدها انوع مختلف دارند: دزدهایی که خرده میدزدند، دوچرخه و کیف و گوشی آدمها را، یا دزدهایی که کلان میدزدند؛ ثروت میل مردم را یا آرامش و امنیتشان را. از ایران، اسم احمدینژاد را شنیده، قالیباف و روحانی را در مناظرهها. مجبور شدم برایش بگویم که ما هیچکدام اینها را دوست نداریم، چون سرزمین محبوبمان را به یک زندان بزرگ تبدیل کردهاند؛ جایی که ما را هم از میلههای آهنی مرزهایش راه گذر نیست.
در میان تمام دزدیهای خرد و کلان، میشود «وطن» را هم از کسی دزدید؛ همراه درختها و کوهها و آسمانش و من هم مثل هانا فکر میکنم بدترین آدمهای دنیا دزدها هستند.
No comments:
Post a Comment