10 ماه است تو را دارم و وقتی لخت، تنت را نگاه میکنم باورم نمیشود آن موجود سرخ کوچک دو هزار و 660 گرمی تو بودی. نمیدانم از کجا یاد میگیری چیزها را.... بالا رفتن را، پایین آمدن را، ایستادن را .... من نقشی در خیلی از یادگیریهایت ندارم.
من و رضا واقعن قبل از تو چه داشتیم توی دنیا؟ اصلن قبلن دنیا چه شکلی بود بیتو؟
فکر میکنم تو برای من بیشتر خاصیت داری تا من برای تو. آمدن تو باعث شده هیچوقت نتوانم بگویم خستهام یا افسرده .... تو باعث میشوی انرژی غریبی برود در جانم و ادامه بدهم.
دخترک کوچک که انگشت اشارهات، انگشت شستت است، هیچ چیز نمیتواند مرا از فردای بهتر ناامید کند؛ وقتی تو هستی.
No comments:
Post a Comment