هر وقت در درونم احساس فشار می کنم، به آن روز فکر میکنم. آن روز که تو لای ملافههای سفید و صورتی آمدی توی آغوش بیجان من. اخم میکردی؛ یک جوری که انگار میخواهی با دقت نگاه کنی. پیشانیات چین میخورد. لبهایت کوچک بود، بازوان و پاهایت لاغر.
من در میان درد و خستگی، آرامترین حال عمرم را داشتم. رسیده بودم یک جای خوب زندگیام و دلم آرام آرام بود. روزهای تلخ فراوان بودهاند اما روزی به شیرینی روز تو نبوده است.
دخترکم! حالا هم هر وقت دنیا فشار میآورد، به آن روز فکر میکنم و به فردا و سعی میکنم بوی تو را تا اعماق ریههایم بکشم.
من در میان درد و خستگی، آرامترین حال عمرم را داشتم. رسیده بودم یک جای خوب زندگیام و دلم آرام آرام بود. روزهای تلخ فراوان بودهاند اما روزی به شیرینی روز تو نبوده است.
دخترکم! حالا هم هر وقت دنیا فشار میآورد، به آن روز فکر میکنم و به فردا و سعی میکنم بوی تو را تا اعماق ریههایم بکشم.
No comments:
Post a Comment