ما حالا دور شدهایم از آن سرزمین و من دلم برای هیچ چیز نمیسوزد جز معدود آدمهایی که دوستشان دارم. هر روز دلم میلرزد بابت این تصمیم اما به دخترک نگاه میکنم و میگویم من این تصمیم را به خاطر تو گرفتهام .... آنجا چه چیز در انتظار تو خواهد بود؟
من حالا از مادرم دور شدهام .... از پدرم و از خواهر و برادر عزیزم .... به این امید که آیندهی بهتری در انتظار هانا باشد. به این امید که روزی سرزنشم نکند که به اندازهی کافی شجاع نبودهام و گذشت نداشتهام. اما میدانی ... حتا حالا هم مجبورم نقش فرزندی و کوچکتری را با نقش مادری و بزرگتری عوض کنم .... باید بغضم را پنهان کنم .... باید قوی باشم .... به خاطر مادرم و پدرم و خواهرم و هانا و بقیه.
من حالا از مادرم دور شدهام .... از پدرم و از خواهر و برادر عزیزم .... به این امید که آیندهی بهتری در انتظار هانا باشد. به این امید که روزی سرزنشم نکند که به اندازهی کافی شجاع نبودهام و گذشت نداشتهام. اما میدانی ... حتا حالا هم مجبورم نقش فرزندی و کوچکتری را با نقش مادری و بزرگتری عوض کنم .... باید بغضم را پنهان کنم .... باید قوی باشم .... به خاطر مادرم و پدرم و خواهرم و هانا و بقیه.
No comments:
Post a Comment